نویسنده: سید محمد بنی‌هاشمی
 

معنای کفر

پس از شناخت حقیقت اسلام و ایمان، باید درباره‌ی حقیقت کفر هم شناخت صحیحی داشته باشیم. در قرآن کریم می‌خوانیم:
«إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا». (1)
ما انسان را به راه صحیح هدایت کردیم؛ چه سپاسگزار باشد و چه ناسپاس.
امام صادق (علیه‌السلام) در توضیح آیه فرموده‌اند:
إِمَّا آخِذٌ فَهُوَ شَاکِرٌ. وَ إِمَّا تَارِکٌ فَهُوَ کَافِرٌ. (2)
یا (راه هدایت را) بر می‌گزیند که در این صورت شاکر است؛ و یا آن را وا می‌گذارد که کافر می‌باشد. منظور از فسق هر گناهی از گناهان بزرگ است که کسی مرتکب شود یا به خاطر لذت و شهوت و شوق شدید داخل آن گردد. چنین گناهی فسق است و انجام دهنده‌ی آن فاسق و به جهت همین فسق، خارج از ایمان است. یعنی هدایت، کار خداست و پس از اینکه راه صحیح بندگی شناخته شد، اگر شخص همان را بپذیرد، مؤمن است؛ و اگر نپذیرد، کافر می‌شود. پس ایمان و کفر، فرع بر مشخص شدن راه هدایت هستند. آنگاه اگر کسی با سوء اختیارش از راه بندگی سرباز زند، کافر می‌شود.
امام باقر (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
کُلُّ شَیْءٍ یَجُرُّهُ الْإِقْرَارُ وَ التَّسْلِیمُ فَهُوَ الْإِیمَانُ. وَ کُلُّ شَیْءٍ یَجُرُّهُ الْإِنْکَارُ وَ الْجُحُودُ فَهُوَ الْکُفْرُ. (3)
هرچه انگیزه‌ی انجامش اقرار و تسلیم باشد، ایمان است. و هر چیزی که نتیجه‌ی انکار و جحود باشد، کفر است.
این، تعبیر دیگری است از آنچه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) فرموده بودند که آنچه در آینه‌ی عمل مؤمن دیده می‌شود، تسلیم و یقین اوست و آنچه در آینه‌ی عمل کافر مشاهده می‌شود، انکار و سرکشی اوست. چهره‌ی خارجی عمل ملاک نیست، بلکه روح آن اهمیت دارد که منطبق بر روح بندگی و تسلیم خدا هست یا نه؛ اگر بود، ایمان و اگر نبود، کفر است. مهم این است که چه اعتقاد و معرفتی باعث و انگیزه‌ی عمل شده است و کسی که حق را شناخته است، از سر اطاعت پروردگار عمل می‌کند، یا بنای عصیان و نافرمانی دارد. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
مَعْنَی الْکُفْرِ کُلُّ مَعْصِیَةٍ عُصِیَ اللهُ بِها بِجِهَةِ الْجَحْدِ وَ الاِنْکارِ وَ الْاِسْتِخْفافِ وَ التَّهاوُنِ فی کُلِّ ما دَقَّ وَ جَلَّ. (4)
منظور از کفر هر معصیتی است که از روی جحد و انکار و سبک شمردن و خوار انگاشتن در هر مورد کوچک یا بزرگی انجام شود.
حقیقت کفر این است که شخص، روح بندگی و اطاعت از خداوند را نداشته باشد. بنابراین به صِرف اطاعت نکردنِ امر پروردگار کافر نمی‌شود، بلکه اگر این اطاعت نکردن، به جهت عدم تسلیم و حالتِ انکار یا سبک شمردنِ ربوبیّت و مولویّت خدای متعال باشد، سبب کفر می‌شود؛ و در این صورت تفاوتی بین گناه صغیره و کبیره نیست. زیرا کسی که بنای اطاعت ندارد، برایش تفاوتی نمی‌کند که آنچه مولایش به او امر کرده، کوچک باشد یا بزرگ. آنچه مهم است، روح تسلیم و بندگی است که در چنین شخصی وجود ندارد. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ فَرَضَ فَرائِضَ مُوجَباتٍ عَلَی الْعِبادِ. فَمَنْ تَرَکَ فریضَةً مِنَ الْمُوجَباتِ فَلَمْ یَعْمَلْ بِها و جَحَدَها کانَ کافِراً... (5)
خدای عزّوجل فرائضی را بر بندگان واجب ساخته است که اگر کسی به یکی از آنها عمل نکند و انکار نماید، کافر است... .

تفاوت کفر با فسق

به طور کلی می‌توان گفت که انسان به خاطر ترک «مأمورٌ بِه» کافر نمی‌شود. چه بسا این ترک کردن، روح تسلیم و اقرار به عبودیّت را در او نسبت به خدای متعال از بین نبرده باشد. می‌توان فرض کرد که کسی نافرمانیِ خدا را بکند، اما هنوز از مسیر بندگی و روح اعتراف به ربوبیّت او به کلی خارج نشده باشد.
امام زین العابدین (علیه‌السلام) در دعای سحرهای ماه مبارک رمضان عرضه می‌دارند:
اِلهی لَمْ اَعْصِکَ حینَ عَصَیْتُکَ وَ اَنَا بِرُبُوبِیَّتِکَ جَاحِدٌ و لا بِاَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ... وَ لا لِوَعیدِکَ مُتَهاوِنٌ وَلکِنْ خَطیئَةٌ عَرَضَتْ وَ سوَّلَتْ لی نَفسی وَ غَلَبَنی هَوایَ... . (6)
خدایا، تو را نافرمانی نکردم در حالی که منکر ربوبیت تو بوده و یا فرمان تو را سبک شمرده باشم... . و یا تهدید تو را چیزی حساب نکرده باشم؛ ولیکن یک خطابب پیش آمد و نفْسم آن را برایم (زیبا) جلوه داد و هوایِ نفس من بر من غلبه نمود....
هیچ کس به صِرف انجام معصیت و بدونِ انکار ربوبیّت یا سبک شمردن امر و فرمانِ الهی، کافر نمی‌گردد. به چنین شخصی در فرهنگ اصطلاحات دینی «فاسق» گفته می‌شود. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
مَعْنَی الفِسْقِ فَکُلُّ مَعْصِیَةٍ مِنَ الْمَعاصِی الْکِبارِ فَعَلَها فاعِلٌ اَوْ دَخَلَ فیها داخِلٌ بِجِهَةِ اللَّذَّةِ و الشَّهْوَةِ و الشَّوْقِ الغالِب فَهُوَ فِسقٌ و فاعِلُهُ فاسِقٌ خارِجٌ مِنَ الایمانِ بِجِهَةِ الفِسْقِ. فَاِنْ دامَ فی ذلِکَ حَتّی یَدخُلَ فی حَدِّ التَّهاوُنِ و الاِستخْفاف، فَقَدْ وَجَبَ اَنْ یَکُونَ بِتَهاوُنِهِ وَ اسْتِخْفافِهِ کافِراً. (7)
منظور از فسق هر گناهی از گناهان بزرگ است که کسی مرتکب شود یا به خاطر لذت و شهوت و شوق شدید داخل آن گردد. چنین گناهی فسق است و انجام دهنده‌ی آن فاسق و به جهت همین فسق، خارج از ایمان است. حال اگر معصیت خود را ادامه دهد تا به حدّ بی‌اعتنایی و سبک شمردن برسد، چنین کسی به خاطر بی‌اعتنایی و سبک شمردنش کافر می‌گردد.
اگر انجام دادن یک یا چند گناه برای انسان آسان شود، به طوری که دیگر باکی از انجام آن نداشته باشد، این حالت، انسان را به استخفاف (سبک شمردن) و بی‌اعتنایی نسبت به اوامر و نواهی خدای متعال می‌کشاند و این کفر است.
ملاحظه می‌شود که ایمان وقتی محقق می‌شود که انسان حقیقتی (8) را که شناخته است، قبول داشته باشد. این حقیقت قبل از هر چیز عبارت است از ربوبیّت مطلقه‌ی الهی که تسلیم نسبت به آن یعنی عبودیت در برابر پروردگار. اگر این حالت در انسان نباشد، از مسیر بندگی خارج و کافر می‌گردد.

شک در معرفت

این تسلیم نبودن به دو صورت ممکن است باشد. گاهی شخص، حالت عناد و لجاجت به خود می‌گیرد و صریحاً معرفت خدا و اعتقاد به او را انکار می‌نماید که این کفرِ شدید است. ولی گاهی کار به این درجه از جَحْد و انکار نمی‌رسد، بلکه حالت تردید و دودلی در تسلیم شدن محض در برابر معرفة الله و لوازم آن پیدا می‌کند. این حالت دوم هم در واقع، انکار حقیقت و تسلیم نشدن و خاضع نبودن در مقابل آن است و هر چند که به شدّت حالتِ اول نیست، اما از جهت اصل انکار با حالت قبل تفاوتی ندارد و تفاوت آنها صرفاً در شدت و ضعفِ حالتِ انکار است. زیرا انکار، واقعیتی است که دارای درجات مختلف می‌باشد.
بنابراین حالت «شک» در معرفت که در واقع شکّ در تسلیم و پذیرفتنِ آن است، مرتبه‌ی ضعیفی از کفر می‌باشد و چنین شخصی قطعاً کافر است.

شکّ اختیاری و غیر اختیاری

نباید تصوّر شود که «شکّ» یک حالتِ روانیِ غیر اختیاری است و انسانِ شاکّ در واقع مقصّر نیست تا اینکه کافر دانسته شود. زیرا درست است که حالتِ شکّ و تردید می‌تواند غیر اختیاری باشد، اما وقتی سببِ پیدایش آن، اختیاری باشد، آن وقت خود شک هم اختیاری می‌شود و تحت تکلیف و متعلَّق امر و نهیِ الهی قرار می‌گیرد.
آنچه به اختیار انسان می‌باشد، این است که اگر حقیقتی برایش روشن شد، نسبت به آن تسلیم گردد و در وجوب تسلیم و پذیرشِ آن، تردید به خود راه ندهد. همین تردید نکردن در وجوب تسلیم، فعل اختیاریِ انسانِ عاقل است که اگر چنین کند، حالت آرامش و طمأنینه و سکینه که اثر ایمان است، برایش حاصل می‌گردد. ولی اگر در پذیرشِ آن، با اطمینانِ خاطر عمل نکند و به اصطلاح دست دست بکند، حالت شک برایش به وجود می‌آید که یکی از مصادیق انکار و کفر است. به آن تردید کردن که فعل اختیاری انسان است، تعبیر «ریب» اطلاق شده و اثرِ آن در نفس «شکّ» است. بنابراین کسی که می‌خواهد مبتلا به حالت شک نشود، باید از دودلی کردن در تسلیم کامل نسبت به آنچه حقّانیّتش را فهمیده، پرهیز کند و این چیزی است که عقل بر وجوب آن، حاکم است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرمایند:
لَا تَرْتَابُوا فَتَشُکُّوا. وَ لَا تَشُکُّوا فَتَکْفُرُوا. (9)
تردید (در پذیرفتن حق) به خود راه ندهید تا به شک بیفتید. و شک نکنید تا کافر شوید. (10)

شک، مرتبه‌ای از انکار

ظاهراً نهی از شک کردن در واقع به نهی از تردید و دودلی که در جمله‌ی اول فرموده‌اند، برمی‌گردد و نهی مستقلی نیست. سبب کافر بودنِ چنین شخصی آن است که این حالت، خود نوعی جحد و انکار است که در بعضی روایات به آن اشاره شده است:
... فَدَخَلَ عَلَیْهِ أَبُو بَصِیرٍ فَقَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، مَا تَقُولُ فِیمَنْ شَکَّ فِى اللَّهِ؟ فَقَالَ: کَافِرٌ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ. قَالَ: فَشَکَّ فِى رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَقَالَ: کَافِرٌ. قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى زُرَارَةَ فَقَالَ: إِنَّمَا یَکْفُرُ إِذَا جَحَدَ. (11)
... ابوبصیر نزد امام صادق (علیه‌السلام) آمد و گفت: یا اباعبدالله، درباره‌ی کسی که شک درباره‌ی خدا داشته باشد چه می‌فرمایید؟ فرمودند: کافر است. سؤال کرد: کسی که درباره‌ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شک داشته باشد؟ فرمودند: کافر است. سپس حضرت رو به زراره کردند و فرمودند: در صورتی کافر می‌شود که حالت جحد و انکار داشته باشد.
جمله‌ی آخر حدیث، قرینه‌ای است بر اینکه شک در اینجا مرتبه‌ای از انکار می‌باشد. البته گاهی شک به معنای دیگری به کار می‌رود که مورد بحث ما نیست. اگر چیزی برای انسان مجهول باشد و از آن سر در نیاورد، ممکن است گفته شود که در چیستیِ آن شک دارد. این معنا از شک در حقیقت از مصادیق جهل و نادانی است و ربطی به آنچه در اینجا مورد بحث ماست، ندارد. ما از شکّی سخن می‌گوییم که جایگاه آن پس از تحقّق علم و معرفت می‌باشد و ایجاد آن به اختیار انسان است. چنین شکّی مذموم می‌باشد؛ زیرا انسان وقتی نسبت به چیزی علم پیدا می‌کند، نباید چون یک امر مشکوک با آن رفتار نماید.
چنین چیزی ممکن است پیش آید. یعنی انسان با اینکه به امری یقین دارد، رفتارش نسبت به آن مانند با یک امر یقینی نباشد؛ نظیر مرگ که بسیاری از انسانها با اینکه آن را کاملاً یقینی می‌دانند، ولی رفتار با آن را همچون رفتار با یک امر مشکوک قرار داده‌اند. امام صادق (علیه‌السلام) فرموده‌اند:
لَمْ یَخْلُقِ اللهُ عَزَّوَجَلَّ یَقیناً لاشَکَّ فیهِ اَشْبَهَ بِشَکٍّ لایَقینَ فیهِ مِنَ الْمَوْتِ. (12)
خدای عزوجل یقینی که شکّی در آن نیست خلق نکرده که شبیه‌تر از مرگ باشد به شکّی که یقینی در آن نیست.
با اینکه وقوع مرگ و حتمیّت آن بسیار روشن است و از یقینی‌ترین امور است، اما رفتار انسانها با آن به نحوی است که گویی هیچ یقینی نسبت به آن ندارند و وقوعش را کاملاً مشکوک دانسته‌اند. همین است سرّ این سفارش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که می‌فرمایند:
لَا تَجْعَلُوا عِلْمَکُمْ جَهْلًا وَیَقِینَکُمْ شَکّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا. وَإِذَا تَیَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا. (13)
علم خود را جهل و یقین خود را شک قرار ندهید. وقتی دانستید (مطابق آن) عمل کنید. و هنگامی که به یقین رسیدید اقدام نمایید.
شک قرار دادنِ یقین و جهل قرار دادن علم، به این است که انسان با امر یقینی معامله‌ی امر مشکوک و با علمِ خود معامله‌ی جهل بکند. در این صورت است که انسان حالت طمأنینه و سکون خود را که ناشی از علم و یقین است، از دست می‌دهد و به شک مبتلا می‌گردد که عامل پیدایش آن، سوء اختیار خودش بوده است.

نمایش پی نوشت ها:
1. دهر / 3.
2. اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الکفر، ح 4.
3. اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الکفر، ح 15.
4. تحف العقول، ص 344، بخش فرمایش‌های امام صادق (علیه‌السلام): کلامه (علیه‌السلام) فی وصف المحبّة، صفة الخروج من الایمان.
5. اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الکفر، ح 1.
6. بحارالانوار، ج 98، ص 88، از اقبال الاعمال (بخشی از دعای ابوحمزه‌ی ثُمالی).
7. تحف العقول، ص 345، بخش فرمایش‌های امام صادق (علیه‌السلام): کلامه (علیه‌السلام) فی وصف المحبّة، صفة الخروج من الایمان.
8. تأکید بر کلمه‌ی «حقیقت» از این جهت است که ایمان، اعتقادی مطابق با واقع می‌باشد نه هر اعتقادی که مطابقت و عدم مطابقش با واقع معلوم نیست. اگر اعتقادی از نظرِ خود شخص صحیح باشد، او را مؤمن نمی‌گرداند مگر آنکه اعتقادش در واقع نیز صحیح باشد. پس نمی‌توان گفت که: «هر کس اگر به آنچه از نظر خودش واقعی و صحیح است معتقد باشد، مؤمن خواهد بود.» این ادعا نادرست است. زیرا ایمان یک امر نسبی و اعتباری نیست بلکه واقعی و حقیقی می‌باشد.
در مورد کفر هم این معیار وجود دارد. کفر یعنی پوشاندن حقیقت و مراد از حقیقت یعنی آنچه مطابق با واقع است نه هر عقیده‌ای که خودِ شخص آن را حقیقت بداند ولی در واقع باطل و نادرست باشد.
خلاصه اینکه معنای «حقیقت» را در تعریف ایمان و کفر باید یک امر مطلق دانست نه یک مفهوم نسبی. با این ترتیب نمی‌توان گفت که یک مسیحیِ معتقد به تثلیث، مؤمن است چون از نظر او تثلیث حق است! بعضی از دانشمندانِ (!) معاصر چنین ادّعا کرده‌اند و از این ادعای خود نتیجه گرفته‌اند که: یک مسیحی اگر به تثلیث معتقد نباشد کافر است چون از نظر او تثلیث حق است و کفر یعنی پوشاندن حقیقت!!
نکته‌ی دیگر اینکه «حقیقت» یعنی حق دانستنِ حق و باطل دانستنِ باطل. بنابراین نسبت به امور باطل و نادرست، تسلیم شدن به حقیقت به معنای باطل و نادرست دانستنِ آن است نه اینکه باطل را بپذیرد. مثلاً باطل دانستن تثلیث، مصداقی از حقیقت و تسلیم نسبت به آن می‌باشد.
9. اصول کافی، کتاب فضل العلم، باب استعمال العلم، ح 6.
10. ابتدای خطبه این است: «اَیُّها النّاسُ، اِذا عَلِمْتُم فاعْمَلوا بما عَلِمْتُم لَعَلَّکُمْ تَهْتَدون.»: ای مردم، وقتی دانستید، به آنچه دانستید عمل کنید شاید هدایت شوید.
11. اصول کافی، کتاب الایمان و الکفر، باب الشّکّ، ح 3.
12. بحارالانوار، ج 6، ص 127، ح 10، از خصال.
13. نهج‌البلاغه (فیض الاسلام)، حکمت 274.

منبع مقاله :
بنی‌هاشمی، سید محمد؛ (1390)، معرفت و بندگی سلسله درس‌های مهدویت (حلقه اول)، تهران: مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ دوم.